تهران- ایرنا- امروز (۱۵ مهر) تولد سهراب سپهری، شاعر و نقاش معاصر است. به این بهانه به مفهوم تنهایی در شعر سپهری، نگاهی انداختهایم. شاعری که در شرق اندهگین، به دور خود پیله تنهایی تنیده است. به گزارش خبرگزاری هدف و به نقل از خبرگزاری ایرنا، تنهایی اگزیستانسیالیستی، عمیقترین، بنیادیترین و ریشهایترین نوع تنهایی است […]
تهران- ایرنا- امروز (۱۵ مهر) تولد سهراب سپهری، شاعر و نقاش معاصر است. به این بهانه به مفهوم تنهایی در شعر سپهری، نگاهی انداختهایم. شاعری که در شرق اندهگین، به دور خود پیله تنهایی تنیده است.
به گزارش خبرگزاری هدف و به نقل از خبرگزاری ایرنا، تنهایی اگزیستانسیالیستی، عمیقترین، بنیادیترین و ریشهایترین نوع تنهایی است که با وجود ارتباط عالی و رضایتبخش با دیگران و نیز حتی با خودآگاهی و انسجام درونی، همچنان باقی است. حسی که حتی وقتی در جمع دوستان نشستهاید هم احساس تنهایی میکنید.
تجربه احساسات و درک این نکته که دیگری آنچه ما لمس میکنیم را در نمییابد منجر به اندوهی میشود که انسان معاصر با آن دست به گریبان است؛ اما به عقیده برخی متفکران، این اندوه تنهایی به انسان معاصر و فلسفه اگزیستانسیالیسم تعلق ندارد. شرق جهان که از سویی همواره سرچشمه شاعرانگی و الهام بخشی بوده و از سوی دیگر زمینه شناخت را فراهم آورده است، بهتر از هر فرهنگ دیگری اندوه تنهایی را ترسیم می کند و نمونه دقیق آن در اندیشه بودایی به چشم می خورد.
در سیر آفاق
سهراب سپهری که شاعر و نقاشی طبیعت گراست با جهان بینی خاص خود، تنهایی و اندوه را به جوهر شعری خویش بدل کرده است. سپهری در نگاه نخست متاثر از فرهنگ و اندیشه نوینی است که در دهههای آغازین ۱۳۰۰ در ایران و در میان روشنفکران رواج داشت و در ادامه آن در سالهای پس از جنگ جهانی به فلسفه اگزیستانسیال رسید اما آنچه بیشتر از همه این شاعر را به خود جلب کرده است عرفان و تفکر شرقی برای شناخت خویشتن است. شناختی که بودا آن را گردآوری و روشمند کرد، در کنار آن این نقاش شاعرپیشه، تجسم تنهایی خویش را در کلماتی چون نیروانا یافت که نهایت شناخت در آیین بودایی است.
سپهری که از شهرهای مهم فرهنگی جهان چون پاریس، آتن، قاهره، توکیو، آگرا و تاج محل و به تعبیری بنارس دیدار کرده بود، شناخت خود از جهان را در راه رشد معنوی و سلوک روحانی به کار گرفت.
محمد جعفر یاحقی در کتاب جویبار لحظهها می نویسد: پیشتر از آن که به هند و ژاپن سفر کند با آن فکر و اندیشه بودایی و سلامت عارفانه پیشینیان آشنایی داشت، این سفر آشنایی و علاقه او را ژرفتر کرد و در مجموع به هنر او سیرتی عارفانه و پارسایانه بخشید. سفر به ژاپن که به قصد آموختن حکاکی روی چوب آهنگ آن را کرده بود به او چیزهای دیگری نیز آموخت. این که شعرهای سپهری را گاهی در حال و هوای هایکو یافتهاند، اینکه سپهری به سنتها و داشتههای خود خرسند و به شهر و دیار و طبیعت رها اطراف آن شهر پایبند است، هر چند اندک می تواند نتیجه تأثیر این گونه سفرها باشد چنان که توجه او به طبیعت هم در نقاشی و هم در شعر از این تاثیر دور نمانده است. (ص. ۱۲۰)
اگر آثار هنری را مجموعه فکر تخیل و بیان افراد بدانیم، سپهری به شکلی ظریف، تنهایی خود را در تکتک واژهها و در عین حال نقاشیهای خود نمایان کرده است.
طبیعت تنهایی
نقاشیهای سپهری که به طور ویژه از باغ پدری در کاشان الهام گرفته است، پیوند عمیقی با این شناخت عرفانی و تنهایی فلسفی دارد. سهراب در دهه ۱۳۳۰ به عنوان نقاش نوپرداز به شهرت رسید و مجموعه شعر مرگ رنگ او نیز در همین سال منتشر شد او شعر و نقاشی را همزمان پیش برد اما شعرهایی که تصویر دقیق سهراب سپهری را ترسیم میکند، آثار بلندی چون صدای پای آب، مسافر و مجموعه حجم سبز است که در ۱۳۴۶ منتشر شد.
او در این اشعار تصویری را ترسیم کرده که دنبال شناخت و درک جهان است. در شعر مشهور روشنی، من، گل، آب، او این شناخت را به رخ میکشد اما در نهایت به تنهایی درونی خویش معترف است.
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست،
چیزهایی هست که نمیدانم،
میدانم سبزهای را بکنم خواهم مرد.
میروم بالا تا اوج من پر از بال و پرم،
راه میبینم در ظلمت من پر از فانوسم.
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت.
پرم از راه، از پل، از رود، از موج،
پرم از سایه برگی در آب:
چه درونم تنهاست…
با خوانش این شعر شاید این نکته که درختان نقاشی های، تصاویری از گشت و گذار و در درون خویش باشند به چشم بیاید. او روح خود را با سبزه گره زده که کندن آن را معادل مرگ خود می داند و درون خود را از نور و دار و درخت سرشار دیده است. آثار سپهری، در نقاشی یا شعر با تنهایی پیوند دارد، درختانی که ریشه دارند اما با وجود بودن در کنار یکدیگر تنها هستند.
با هم ولی تنها
در توضیح ساختار شعر سپهری نیز شاید این تنهایی به چشم می آید. محمد حقوقی در مقدمه مجموعه اشعار سهراب سپهری در قالب شعر زمان ما شماره سوم می نویسد: شعر سپهری چون دیواری با نقص های گوناگون است که اگر هر قسمت آن را برداریم باز هم همان دیوار نام خواهد داشت و به فضای ساختمند یک کل متشکل نمیرسد. مثلاً صدای پای آب که در حقیقت دیوار کاشی کاری شده طولانیست، با تصویرها و نقشهایی که هر تکه از آن از نظر شکل با تکههای دیگر متفاوت است. انگار حاملی است که توالی تصویری چند را در جاده مصراعی چند، حمل میکند و بعد به زمین میگذارد و همینطور به تکرار تا سرانجام به پایان دیوار می رسد. در شعرهای سپهری از این تکه پارهها زیاد دیده میشود، شعر سپهری جز در چند مورد مستثنی شکل طولی دارد و از آغاز بر خط ممتد حرکت میکند و هیچ شکل هندسی عینی و ذهنی به خود نمیگیرد. (صص. ۳۳-۳۴)
این گسستگی در ساختار شعری، ما را به یاد درختان نقاشیهای سپهری میاندازد که در یک خط طولی کنار هم ایستادهاند و بودنشان در کنار یکدیگر باغ میسازد. با توجه به نظر حقوقی، شاید بتوان گفت هدف سپهری از سرودن شعر، نه شکل دادن به یک بنای معماری یا ساختن تصویری هندسی که بازسازی نمایی از درختان یک باغ است که اگر هر کدام را حذف کنیم باز هم مفهوم باغ دست نخورده باقی خواهد ماند.
سپهری در گفتن نیز چونان نقاشیهایش در جستجوی راز تنهایی است، او جهان را جمع نمیبیند بلکه تکههایی از یک دیوار میبیند که در انتها به پایان جهان ختم خواهد شد، چنانکه خود را روزنی در یک دیوار دیده است، هر فرد می تواند روزن دیگری باشد و شعر او ناشی از همین جهانبینی است.
واژهها در بازی نور و سایه
واژههایی چون ادراک، خدا، نور، نیلوفر و هر چیز که به طبیعت مربوط باشد در شعر سپهری بسیار به چشم میخورد اما واژههایی چون ادراک، تجسم جستوجوی درونی او در مسیر شناخت عارفانه و فرار از تنهایی هستند.
حقوقی در این باره مینویسد: کلمه ادراک مبین درک خاص شاعر از هستی است و صور بیانی متعدد و معانی متنوعاش در طول سالهای شاعری سپهری چنین مینماید که شاعر مشتاق درک حقیقت هستی و در حقیقت از ابتدا بر مبنای این شناخت است که حرکتهای شاعرانه خود را آغاز میکند. (همان، ص. ۴۲)
سپهری در این تمثیل به جستوجوگری تبدیل می شود که سیذارتا پیش از تبدیل شدن به بودا، در آن قالب جای گرفته بود. نتیجه این کشف و شهود سپهری در پیوند با وحدت وجود عارفانه به کشف خدایی میرسد که در انسان و طبیعت متجلی است. سپهری در انتهای این جستجو به سرچشمه ادراک می رسد، حقیقت ملموسی که از ابتدا و به قصد درک او جستجو را آغاز کرده بود و آن را در نزدیکی لای این شببوها، پای آن کاج بلند، روی آگاهی آب، روی قانون گیاه، یافت.
آنگونه که حقوقی می نویسد: چنین خدایی جوهر زندگی و روحیات است، برای شاعری که چنین خدایی را احساس و ادراک میکند اگر بتوان او را انسانی باورمند دانست صرفاً به اعتبار جوهر همه دینهاست آنجا که می گوید:
قرآن بالای سرم
بالش من انجیل
بستر من تورات
و زیرپوشم اوستا (ص. ۴۷)
در نهایت تنهایی سپهری، در پایان جستوجو عمیقتر میشود، او در عین یگانگی با وجودی که در همه دنیا به وحدانیت رسیده است، با هیچ چیز در پیوند نیست، زیستی که به دنیای مادی و فانی تعلق ندارد و در نهایت، از فردیت به تفرد و فریدیت میرسد. یگانگی نه در معنای وصال که در معنای یکی شدن…
منبع:خبرگزاری ایرنا
Friday, 22 November , 2024