دلخوشی فرشته های من من به عنوان کسی که یه مدت کوتاهی درخدمت این عزیزان بودم از نگاه خودم میخواهم آن ها و ورزش بوچیا را توصیف کنم من قبل ازاینکه به دیدن معلولان عزیز بروم  مثل هر آدم دیگری فکر میکردم  ممکن است ازمن خوششان نیاید ویا به جمع خودشون نپذیرند الان میخواهم اولین […]

دلخوشی فرشته های من

من به عنوان کسی که یه مدت کوتاهی درخدمت این عزیزان بودم از نگاه خودم میخواهم آن ها و ورزش بوچیا را توصیف کنم من قبل ازاینکه به دیدن معلولان عزیز بروم  مثل هر آدم دیگری فکر میکردم  ممکن است ازمن خوششان نیاید ویا به جمع خودشون نپذیرند الان میخواهم اولین روزی که رفتم به دیدنشون رو تعریف کنم  روز اول چون من خیلی دوست داشتم ببینمشون یک ساعت زودتر رسیده بودم بخاطر همین توحیاط باشگاه منتظر بودم وشاهد اومدن تک تکشون بودم وانتظار دیدن چنین صحنه ای رو نداشتم فکر نمیکردم با این همه شوق واشتیاق به باشگاه بیان  وبا دیدن دوستانشون این همه خوشحال بشن چقدر باهمدیگر صمیمی بودن ومثل یه خانواده شده بودن این باعث شد تا من بیشتر احساس خوبی بکنم ویک حس آرامشی بهم دست داد که اگرخودتون ازنزدیک  تجربه نکنین نمیتونید اون حسو درک کنید وقتی که رفتم پیششون قبل اینکه من شروع کنم به چیزی گفتن همشون انگار میشناختن منو جوری گرم وصمیمی باهام حرف زدند که اصلا احساس نکردم غریبم واولین بار هستش که میبینمشون هرچقدر از دل مهربون وبامحبت فرشته هام بگم کم گفتم هر جلسه تمرین که میرفتم بیشتر دوسشون داشتم وبیشتر باهاشون صمیمی میشدم علاوه براینکه توی تمرین خیلی جدی بودیم وبهشون سعی میکردم روحیه بدم ولی بیشتر برعکس بود چون اونا انقدر انرژی داشتن که اگر میخواستن میتونستن هرکاری بکنن و برنده بشن و وقتی براشون کوچکترین کاری میکردی مثل دادن توپ بوچیا هربار ازت تشکر میکردن انگار کار زیادی براشون کردی این نشون میده چه دل بزرگی دارن و حتی کوچکترین کار براشون خیلی با ارزشه ولی پشت همه این خنده ها وخوشی ها مشکلات زیادی هم دارن که باید رسیدگی بشه بهشون وقتی دنیارو ازنگاه اونا نگاه کنی یا یبار باهاشون برین بیرون میفهمین چی میگم وقتی حتی بعضی پاساژ ها یه رمپ ساده ندارن که با ویلچر برن داخل یا ایستگاه های اتوبوس رمپ ها طوری ساخته شدن که انگار اهرامه مصره وامکان بالا رفتن ازاونا نیست ویا ایستگاه های مترو که تازه درحال ساخته شدن هستن با این حال مهندسان عزیز آسانسور وجایگاه برای ورود معلولین درنظر نگرفتن آدم میمونه چی بگه این فقط یه گوشه از مشکل رفت وآمدشون بود بماند که باچه مصیبتی ولحظه آخر میفرستن مسابقه وبرای رسیدن به مقصد دو سه بار ماشین وقطار عوض میکنن ویا حتی یک روانشناس ساده برای تیم ندارن وکلی مشکلات دیگه اگر کسی واقعا بخواد رسیدگی کنه حتما میتونه ازشون بپرسه تا حلشون کنه ولی بازم باهمه این سختی ها ومشکلات همیشه لبشون خندونه و وقتی یه مسئول یا هرکس دیگه ای رو میبینن به روی خودشون نمیارن و بازم تشکر میکنن

کاش کسانی بودن درکشون میکردن و کنارشون بودن چون اونا انتظار زیادی ازکسی ندارن

به امید روزی که لبخند از لب فرشته ها نرود